دیدم پیرا به جوونا میگن: خدا جوونیتو ازت نگیره بابا! ولی واقعیت اینه که یه روزی پیر می شی جوون!
دیدم راننده ها به هم میگن: انشاالله چرخاش همیشه برات بچرخه! ولی واقعیت اینه که هیچ چرخی برای همیشه نمی چرخه
دیدم هر بچه ای که بی هوا شروع به دویدن کرد، آخرش پاش به سنگی خورد و افتاد.
دیدم بعضی ها چنان سرشون به سنگ خورده که دیگه سری نمونده تا عبرت بگیرن.
دیدم اگه برا بعضی ها مویی نمونده که بتراشند، لااقل ریشی هم نمونده که گرو بذارن!
دیدم سگهایی رو که اگه دنبالشون کنی فرار می کنند و اگه فرار کنی دنبالت می کنند.
دیدم گدایی به گدای دیگه کمک می کرد تا کاسبی از رونق نیفته.
دیدم کسانی رو که خدا تو کارهاشون در اولویت نبود ولی انتظار داشتن اونا در اولویت کارهای خدا باشن.
دیدم بین اونهمه بازیکن و داور و تماشاچی و عکاس و خبرنگار و خلاصه از بین اونهمه جمعیت اومد جلو و تنها شاخه گلی که باهاش بود رو به من داد.
دیدم بعضی ها برف و بارون رو دوست دارن به خاطر خنکی تابستونش!
دیدم حیونایی که ادای آدما رو در می آرن و آدمایی که ادای حیونا رو در می آرن. من به حال اونا خندیدم و به حال اینا گریه کردم.
دیدم همه می تونستن تو دریای 15 سانتی شنا کنند اما تو استخر 3 متری نه.
دیدم دشمن شهر و خوونه و کوچه ما رو به توپ بسته و من مرتب فریاد می زدم بسه دیگه جنگو تموم کنید. وقتی از خواب بلند شدم، بچه ها پشت در خونمون توپ بازی می کردن. به اونها گفتم: می شه کمی آرومتر بازی کنید.
دیدم بین دوتا چیزی که با هم فرق دارند همیشه یه فاصله ای هست مثل من و ..
دیدم بعضی ها حتی تو یک شهر شلوغ هم می دونستن از چه کسی باید آدرس پرسید.
دیدم تا ته کوچه بن بست رفت و برگشت. باز از من پرسید: ببخشید آقا! این کوچه به کدوم خیابون می خوره!
سلاممم
قشنگ بود....
ولی یکمی ... :(
چمدونم از این زمونست دیگه!!!
منتظرتم
بازم بیا
روزات برفی {یه شاخه رز سفید}
سلام، ممنون از پیغام جالبتون. وقتی داشتم به حرفتون فکر میکردم در نهایت شاید بتونم بگم که ظاهراً یکی از اهداف آفرینش این آدمیزاد پر قیل و قال این بوده که این فاصله ها رو طی کنه. فاصله ی بین حقیقت و واقعیت. فاصله بین این محل تبعید و مقصد نهایی و این همان سفر زندگی است. پیمودن فاصله ها . . .
منم خوشحال میشم حتماً که بیشتر با هم صحبت کنیم. (: